مدح و مرثیۀ حضرت سکینه سلاماللهعلیها
شاعر : غلامرضا سازگار
نوع شعر : مدح و مرثیه
وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن
قالب شعر : مربع ترکیب
ای دسـتـه گل وحی به گـلـزار مدینه قـرآن حسین ابن عـلی بر روی سینه
بر عـمـۀ سـادات هـمـانـنـد و قـریـنه دریـای کـمالی و وقـاری و سـکـیـنه
هم فرشنشین استی و هم عرش مقامی
همه عمّه و هم خواهر و هم دختِ امامی
سـر تـا قـدم آئـیـنـۀ پـا تـا سـرِ زهـرا زهرا به تو بالد که تویی کوثرِ زهرا
هم کـوثر زهرایی و هم دخـتر زهرا با زینب کـبرا شده هـم سنگـر زهـرا
گردون شرف را ز ازل قـائمهای تو
در شرم و حـیا فاطـمۀ فـاطـمهای تو
هنگام دعا مرغ سحر با تو سخن گفت هفتاد و دو تابنده قمر با تو سخن گفت
خورشید به بالای شجر با تو سخن گفت از حنجر ببریده پدر با تو سخن گفت
ای نهضت سالار شهیدان به تو مدیون
تـو دختر قرآنی و قرآن به تو مدیون
نه نام سکینه، که وجود تو سکینه است سر تا قدمت راضیه، مرضیه، امینه است
مهر تو به طوفان بلا نوح و سفینه است جز زینب و کلثوم چه کس بر تو قرینه است؟
تو قلب حسین استی و تو روح ربابی
در هُـرم عـطـش مـادر آئـیـنه و آبـی
پیغـمبر و زهـرای مطهـر به تو نازد هـنگـام سخنرانی ت حیدر به تو نازد
عباس و حسین و علیاکبر به تو نازد بر شانۀ بابا عـلی اصغـر به تو نازد
در کوفه گشودی لب خود را به تکلم
دیـدم پـدرت زد بـه سرِ نیـزه تـبـسـم
دیدی پـدرت سر به کـف دست نهاده چون شعله کشیده سر و چون کوه، ستاده
بـر رفـتـن میدان ز حـرم کرده اراده تـنهـا تـو ورا کـردی، از اسب پـیاده
پای فرسش را بـه کف دست گرفـتی
انگار که یک لحظه از او هست گرفتی
ای فـاطـمـۀ فـاطـمـه، ای کـوثـر بابا هـمـسنگـر عـمـه بـه کـنـار سـر بـابا
الـحـق که تویی پارهای از پیکـر بابا وز حـنـجـر بـبـریـده پــیـام آور بـابـا
تـنهـا نه هـمـین در دل آرام حـسیـنی
تـا روز جـزا حـامـل پیـغـام حـسیـنی
تو یک گل نیلـوفری از گـلشن زهرا دامـان تو عکس گـلی از دامن زهرا
زیـبـد به تن پاک تو، پـیـراهن زهـرا حـتی بـدنت گـشـت شـبـیـه تن زهـرا
آغـاز شد از دامن گـودال، خـروجت
تا گوشۀ ویـرانه چهـل بار عـروجت
ای جای لبت مانده بر آن حنجر پاره اشک تو به هفتاد و دو خورشید، ستاره
عـبـاس به تـبخـال لـبت کرده نـظاره حتی سر نی از تو خجل گشت دوباره
روئید گل از شرم تو بر صورت عباس
تو دست گرفتی به رخ از خجلت عباس
هر خانه که دارای رباب است و سکینه آن خانه بوَد خـانهای از شهـر مدیـنه
ای مانده تو را داغ روی داغ به سینه ای خـون خـدا را به ره شام، رهـینه
وصف تو جـز از عترت اطهار نیاید
از «میثم» بی دست و زبان، کار نیاید
|